يادداشت سردبير٬ شماره ٨١
سياوش دانشور
حزب ما و آينده کمونيسم کارگرى

دسامبر دو سال پيش در چنين روزهائى٬ بدنبال اينکه مسئله برسميت شناسى "فراکسيون اتحاد کمونيسم کارگرى" در جلسه دفتر سياسى حزب کمونيست کارگرى به بن بست رسيد٬ فراکسيون طى اطلاعيه اى به امضاى پنج نفر از اعضاى دفتر سياسى وقت حزب؛ آذر ماجدى٬ على جوادى٬ نسرين رمضانعلى٬ هما ارجمند و سياوش دانشور اعلام موجوديت بيرونى کرد. اين شماره نشريه٬ آخرين شماره در سال ٢٠٠٨ است و مناسب ديدم که در يادداشت سردبير؛ به حزب٬ سير شکلگيرى٬ سوالات آن٬ پراتيک تاکنونى و آينده کمونيسم کارگرى بپردازم. اين سير دو ساله چه در ٢٣ شماره نشريه فراکسيون و چه در بيش از ٩٠ شماره نشريه يک دنياى بهتر ضميمه هاى آن بعد از تشکيل حزب مکتوب و قابل مراجعه است. لذا هدف من نه بررسى نعل به نعل ايندوره٬ يا حتى ارزيابى سياسى حزب بطور کلى٬ بلکه آن سوالات اساسى است که منشا وجودى اين حزب را تشکيل دادند و به همين اعتبار آينده تلاش متحزب کمونيستى کارگرى را نيز تشکيل خواهد داد.

غفلت بزرگ و سرنوشت ساز
مرگ منصور حکمت ضربه مهلکى بود که کمونيسم مارکسى معاصر خورد. او در صحنه سياست ايران تنها بى همتا نبود بلکه تاريخ يک قرن گذشته آن جامعه افرادى در رديف او را بخود نديده است.  بسيارى اوقات بزرگترين اشتباهات در طبيعى ترين شرايط رخ ميدهد. شرايطى که بر حزب کمونيست کارگرى در آندوره حاکم بود را بطور خلاصه ميتوان در دو رکن تبئين کرد: اول٬ فشار سنگين عاطفى فقدان کسى که تنها همرزم و پرچمدار نبود بلکه براى بسيارى عزيزترين و دوست داشتنى ترين رفيق بود. حزبى مهم در صحنه سياست ايران و منطقه ناگهان نظريه پرداز٬ استراتژيست٬ و رهبر کمونيست و پرشور و پر ايده و خلاق خود را از دست داد. فشار اين فقدان در حزب بيحد و حصر بود. دوم٬ تمام توجهات به حفظ وحدت حزب بعنوان سلاحى بود که منصور حکمت حدادى کرده بود. بويژه در پلنوم چهارده٬ آخرين پلنومى که منصور حکمت شرکت داشت٬ از جمله بر اهميت وحدت حزب تاکيد ويژه کرده بود. سرپا نگهداشتن حزب به سوال و مسئله اصلى در حزب تبديل شده بود. آن فقدان عاطفى سنگين به دفاع از حزب و وحدت آن ترجمه ميشد و دراين ميان اشتباه بزرگ صورت گرفت. آن اشتباه نديدن اين واقعيت بود که در جدال جناح هاى بعد از درگذشت منصور حکمت٬ تنها کسى که نمايندگى نشد پرچم او و کمونيسم کارگرى و آخرين بحثها و توصيه هايش در پلنومهاى سيزده و  چهارده بود. 

صفبنديهاى پلنوم ١۶ اشکال حاد مسير را نشان ميداد. پلنومهاى ١٧ و ١٨ که سير تند شونده جدال جناح ها و شکافهاى حزب را نشان ميداد تنها زير فشار صورت ظاهر "حفظ موجوديت حزب" آنهم  در آستانه اولين کنگره بعد از منصور حکمت (کنگره ۴) موقتا فروکش کرد. اما اين سير انشقاق عملى و سياسى در فرداى کنگره شروع شد و نهايتا به فاجعه انشعاب ٢٠٠۴ منجر شد. از نظر من دراين مسير کل رهبرى وقت حزب کمونيست کارگرى به شمول لايه اى از کادرهاى قديمى مسئوليت جمعى دارند. ترديدى نيست عده اى بيشتر و عده اى کمتر اما همه بعنوان اعضاى رهبرى مسئول اند.

و اما غفلت بزرگ و تاريخى اينبود که پيدا نشدند کسانى که خلاف جريان باشند. کسانى که فرياد برآورند که دراين جدال نه منصور حکمت و نه کمونيسم کارگرى نمايندگى نميشود. بگويند و هشدار دهند که خط کورش مدرسى و حميد تقوائى گرايشهاى خفته و حاشيه اى و ساکت شده و بدون تاثير دراين تاريخ اند. بگويند ليدر نميخواهيم و اين جنگ قدرت خود حزب و ميراث تشکيلاتى و تحزب کمونيسم کارگرى را نشانه رفته است. بگويند "درافزوده" و طرحهاى بى پايه و پوچ "خلا استراتژيک" و "حزب و انقلاب" نميخواهيم٬ وحدت حزب روى خط مارکسيستى منصور حکمت و استراتژيهاى مدون او و مصوب حزب ميتواند پيش برود. آن زمان نه حميد تقوائى و نه کوروش مدرسى در موقعيتى که بعدتر پيدا کردند نبودند و ميتوانستند به آسانى و در صورت برافراشتن پرچمى در دفاع از حزب و منصور حکمت مهار شوند. نه آن بخش کادرهاى لايق و قديمى که با کورش مدرسى رفتند تماما طرفدار خط او بودند و نه آنها که ماندند تماما طرفدار خط حميد تقوائى بودند. اين اشتباه مهلک نابخشودنى است. من و امثال من در منگنه فشار عاطفى و شوک فقدان بزرگ منصور حکمت و گرايش به دفاع از هر سياستى که وحدت حزب را تامين کند٬ اين مهم را نديديم و نيروهاى حزب بين دو خط سنتى و غير کمونيستى کارگرى تقسيم شدند. اينکه جناح "چپ" خود را در مقابل سياستهاى "راست" کورش مدرسى فرموله و حرکت اش را توجيه کرد و يا اينکه جناح مقابل خود را حول "انحلال طلبى" حميد تقوائى فرموله کرد٬ کمترين توجيهى براين اشتباه بزرگ نبود. اين روند با سرعت برق و باد به فاجعه انجاميد و حزب را داغان کرد. امرى که منصور حکمت راجع به آن هشدار داده بود و آخرين تلاشش را در آخرين حضورش در مجمع کميته مرکزى در پلنوم چهارده از جمله با طرح "رهبرى جمعى" انجام داد. او در همان پلنوم تصريح کرد که امروز حزب روى خط من نيست و مهم نيست بعد من هم نباشد٬ وحدت رهبرى حول برنامه حزب مهم است.  

بازبينى انشعاب ٢٠٠۴
رفقائى که انشعاب کردند حزب "حکمتيست" را تشکيل دادند و آنها که ماندند کنگره "ويژه" پنج را برگزار کردند. دو خط سنتى و تازه فعال شده هر کدام البته بر "حقانيت سياسى" خود پاى فشردند و هر کدام خود را "پرچمدار کمونيسم کارگرى" ناميدند. وقايع آندوران بشدت تلخ و آزار دهنده است و اميدهاى بسيارى را به ياس تبديل کرد. اما همان روزهاى اول کنگره پنج نشان داد که "اين مسير ادامه دارد"! شکافها در همان روز بعد از کنگره خود را نشان داد. چيزى طول نکشيد که ما متوجه شديم که نه از حزب پرافتخار سابق اثرى مانده است و نه آن "چپ" تفاوتى با آن "راست" دارد و آنچه که بايد هر لحظه و در هر سياستگذارى بناچار بايد براى آن جنگيد همان سياستهاى پايه اى کمونيسم کارگرى است. دو "ليدر" در هر سو با سياستهاى خود تلاش کردند روايت ديگرى از "کمونيسم کارگرى" بدهند٬ روايتى که به هرچه شبيه بود اما به تفاوتهاى ما و مبانى کمونيسم کارگرى و سياستها و استراتژيهاى مدون منصور حکمت شباهتى نداشت. اشکال جديدى از چپ راديکال و سنتى در زرورق نازکى از ادبيات کمونيسم کارگرى به صحنه آمدند. کمونيسمهاى غير کارگرى اى که اين اواخر در عبور از منصور حکمت مسابقه گذاشتند! اين واقعيات و اين تاريخ تلخ و اين غفلت سياسى ما را به بازبينى انشعاب سوق داد.  

تشکيل فراکسيون اتحاد کمونيسم کارگرى
نقطه عزيمت سياسى ما قبل از تشکيل فراکسيون بر دو پايه استوار بود؛ اول٬ خط کمونيسم کارگرى و منصور حکمت در آن جدالها که منجر به انشعاب شد نمايندگى نشد. دوم٬ انشعاب عميقا اشتباه بود٬ اجتناب پذير بود٬ پيروزى "چپ بر راست" يا "نجات عده اى از غرق شدن" نبود٬ يک فاجعه تمام عيار بود. اين ارزيابى و قبول مسئوليت به سهم خود و همينطور روند سياسى- تشکيلاتى که حزب کمونيست کارگرى در پيش گرفته بود٬ تداوم اين وضعيت را براى ما غير ممکن کرد. "جنگ ادامه داشت" و البته نه تنها در "حزب کمونيست کارگرى" بلکه در حزب "حکمتيست" هم.

با عدم پذيرش فراکسيون در جلسه دفتر سياسى حزب در ماه دسامبر ٢٠٠۶ و تصميم ما مبنى بر اعلام علنى فراکسيون٬ روشن بود که ما وارد جدالى شديم که آينده اش بدرجات زيادى پر و پیچ و خم است. اولين واکنشها به تشکيل فراکسيون حاکى ازاين بود که دو راه بيشتر پيش روى ما نيست: يا بايد تسليم شد و هژمونى خط حاکم بر رهبرى حزب را قبول کرد و در بهترين حالت در دالانهاى حزب انتقادى از حاشيه انجام داد٬ و يا اينکه ايستاد و پرچم افتاده و نمايندگى نشده را برافراشت٬ جنگيد و همه فشارها را قبول کرد و در صورت لزوم حزب ديگرى تشکيل داد. بويژه مباحث پلنومهاى ٢۴ و ٢۵ و همينطور پلنوم فراموش نشدنى ٢۶ ديگر راهى براى "ماندن و ساختن" باقى نگذاشته بود. عمر مفيد فراکسيون ۴ ماه بود و پلنوم ٢٧ و کنار گذاشتن دسته جمعى ما از دفتر سياسى در يک راى گيرى کاملا دمکراتيک و مشروع تصوير کنگره ششم را نيز ترسيم ميکرد. فراکسيون يا بايد سازش ميکرد و يا با قدرت پرچمش حزبى اش را برمى افراشت و ما دومى را انتخاب کرديم. در تاريخ ٢١ مه ٢٠٠٧ برابر با ٣١ ارديبهشت ١٣٨۶ بيانيه جدائى از "حزب کمونيست کارگرى" و تشکيل حزب اتحاد کمونيسم کارگرى را در شماره ويژه نشريه يک دنياى بهتر اعلام کرديم.

پروژه "اتحاد کمونيسم کارگرى"
بالاتر اشاره کردم که يک رکن ارزيابى ما بازبينى انشعاب سال ٢٠٠۴ بود. حرکت عملى ما براى اين ارزيابى اعلام اين پروژه طى بيانيه اى در ماه آوريل ٢٠٠٧ بود. برخلاف تبئينهائى که تلاش داشتند و هنوز دارند که آگاهانه حزب ما را "حزب اين پروژه" معرفى کنند٬ پروژه اتحاد تنها يک پروژه در کنار اهداف و سياستها و استراتژى سياسى اعلام شده حزب بود. اين پروژه يک پاسخ سياسى به وضعيت معينى بود. از يکسو ما انشعاب را بعنوان يک فاجعه بزرگ ارزيابى ميکرديم که ضربه مهلکى به تحزب کمونيسم در ايران زد و از سوى ديگر با شرايط سياسى کنکرتى روبرو بوديم که نميتوانستيم در "حزب کمونيست کارگرى" بمانيم. ماندن ما به معنى خودکشى سياسى و قبول مستقيم و تلويحى خطى بود که از نظر ما ربطى به کمونيسم کارگرى نداشت. همينطور ما توهمى به خط کوروش مدرسى نداشتيم و حتى زمانى که بحث نزديکى به حزب "حکمتيست" مطرح شد ما صريحا اعلام کرديم که منشور سرنگونى يعنى يک رکن اصلى سياست و هويت اين حزب را قبول نداريم. ترديدى نبود که جدائى ما از "حزب کمونيست کارگرى" همراه خود نااميدى را به ميان جامعه ببرد و ابدا پديده دلچسپى نبود. جدائى ما از حزبى که خود در ساختن آن و دفاع مستمر سياسى از آن براى سالهاى طولانى در صف اول بوديم و واگذارى آن به خطى که از ليدرش تا بيشتر کادرهائى که حول اين خط فعال شدند و در تاريخ کمونيسم کارگرى نقشى حاشيه اى هم نداشتند بشدت سخت بود.  

ما موظف بوديم اين واقعيات و تبعات منفى آن را ببينيم و نه فقط آنها را خنثى کنيم بلکه منشا اميد در جامعه و در ميان نيروهاى جنبش کمونيسم کارگرى شويم. براى بيشمارى از کادرهاى اين جنبش انشعاب اول ضربه مهلکى بود که بسيارى هنوز از آن کمر راست نکردند و يا در نااميدى حاصل از آن گوشه نشين شدند. تنها خطى که ميتوانست اميد مجدد به ميان جامعه ببرد در عين حال ميتوانست روى سياستهاى منصور حکمت و احيا کمونيسم کارگرى در تقابل با وارياسيونهاى مختلف چپ راديکال و سنتى و پوپوليستى تلاشى صورت دهد. اين پروژه بر يک تلقى و ارزيابى ابژکتيو و سياسى از تبعات مخرب انشعاب مبتنى بود که در صورت موفقيت تاثيرات تعيين کننده اى در موازنه سياسى در اپوزيسيون ايران ميگذاشت. آنها که خود را به بى خبرى ميزنند يا از انعکاس اين حرکت ما در ميان بخشهاى مختلف اپوزيسيون راست ايران و همينطور اميد وافرى که ميان نيروهاى کمونيسم کارگرى در ايران شکل گرفته بود٬ اطلاع ندارند و يا اطلاع دارند و ترجيح ميدهند حقيقت را وارونه جلوه دهند٬ هنوز در بستر سياسى دو خط حاکم بر احزاب موجود حرکت ميکنند. اين حرکت آنچنان اميدى را ميان نيروهاى کمونيسم کارگرى در ايران ايجاد کرد – تشکيلاتى و غير تشکيلاتى – که بخش عمده رهبرى دو حزب را به وحشت انداخت. 

همينطور ما ترديد نداشتيم که در صورت رفتن ما به حزب "حکمتيست" خط کورش مدرسى بسرعت ايزوله و کمرنگ ميشود. ما کميسيونى براى بررسى همه جانبه اين موضوع در کميته مرکزى تعيين کرديم. هرچند کميسيون نتيجه بررسى خود را منفى اعلام کرد اما سير رويدادها اين روند را تسريع کرد و بخشى از آن نيز مديون برخورد دست پاچه خطى در حزب "حکمتيست" بود که بو کشيده بود و حاضر نبود مسئوليت "قيام شکوهمند" داغان کردن حزب را به سهم خود بپذيرد. پروژه ما بسرعت حزب تازه تاسيس را در کنار ادبيات جديد و منش انسانى کمونيسم کارگرى و تقابل شديد با سکتاريسم در مرکز توجه قرار داد و بجاى ايجاد ياس از يک انشعاب ديگر اميد را جايگزين کرد. برخى از سر منافعى فرقه اى و يا در خوشبيانه ترين حالت از نگرشى "ايدئولوژيک" اين حرکت را "سازش" تبئين کردند و کاليبر کوچک سياسى خود را بنمايش گذاشتند. برخورد "حزب کمونيست کارگرى" نمونه بارز اين ديدگاه بود. ما دراين ميان چيزى از دست نميداديم. هر پيشرفتى دراين زمينه ديوار سکتاريسم و سياست تخريب تحزب کمونيسم کارگرى را فرو ميريخت و راه را بر نگاه به يک فاجعه بزرگ باز ميکرد و به ترميم و بازسازى نسبى لطمات سنگين ناشى از انشعاب کمک ميکرد. شکست اين پروژه٬ که مديون خط کورش مدرسى و بخشى از رهبرى حزب "حکمتيست" بود تنها نشان ميداد که حق با ما است و ظرفيتهاى چپ راديکال و سنتى را عريانتر ميکرد. تحرکات فرقه اى اين خط در پلنوم شان و انتشار اسناد قديمى بحثهاى ما که کميته مرکزى را به تسليم در مقابل خط کورش مدرسى واداشت٬ تنها نشان داد که تا چه اندازه ادعاهاى اين خط مبنى بر تشکيل "حزب سياسى" پوچ بوده است و تمايلات فرقه اى و سکتاريستى تا چه اندازه در مغز استخوان چپ راديکال نفوذ دارد. ديدن اين صحنه براى هر کسى که چهار روز با سياست درگير بوده است بشدت شوک آور و باورنکردنى بود. پروژه اتحاد براى ما مبتنى بر يک ارزيابى از انشعاب٬ نشان دادن شهامت قبول مسئوليت سياسى٬ و قدم عملى برداشتن براى جبران آن بود. ما صريحا گفتيم که سياستهاى منشور سرنگونى و تلاشهاى منتج از آن را قبول نداريم و بر اتحاد روى خط مارکسيستى منصور حکمت اصرار داريم. پروژه اتحاد براى ما "پلتيک" نبود٬ امرى واقعى براساس يک تاريخ واقعى و در عين حال پاسخى سياسى به يک شرايط ويژه و تلاش براى بردن اميد به جامعه بود. اين پروژه به همت خط کورش مدرسى و تسليم کميته مرکزى وقت حزب "حکمتيست" با شکست مواجه شد. اگرچه ما ممکن است در جوانبى دقيق عمل نکرديم اما ماهيت تلاش صميمانه و مسئولانه ما روشن بود. همينطور روشن شد این جریان فاقد توان سیاسی برای قرار گرفتن در چنین پروسه ای است. به هر حال مجموعا اين پروژه منفعتش بيش از ضررش بود.

ارکان اساسى تشکيل حزب
حزب اتحاد کمونيسم کارگرى از همان دوره اى که "فراکسيون اتحاد کمونيسم کارگرى" تشکيل شد بر سياست و سبک کار و روش رهبرى و سنت پراتيکى متمايزى بنا شد. اين تفاوتها با سياست رسمى و نوع تبليغات و سنت دو حزب ديگر کاملا براى دوست و دشمن روشن بود. کسى ازاين حزب برخورد سکتاريستى و غير مسئولانه نديده است. کسى از اين حزب ادبيات آزار دهنده و غير منصف نديده است. کسى ازاين حزب اغراق گوئيها و از خود متشکرى چپ راديکال نديده است. کسى ازاين حزب روش رهبرى و سياست "تقبيح" و ارعاب تشکيلاتى نديده است. کسى از اين حزب ناديده گرفتن تلاشهاى مسئولانه ديگران را نديده است. حرکت ما مبتنى به نقد مستمر تمام اشکال ابراز وجود چپ راديکال و سنتى و احيا سنتهاى کارگرى و مارکسيستى تحزب کمونيستى کارگرى بوده است. ترديدى نيست بدون اشتباه و کمبود نبوده ايم. اما بعنوان يک حزب جريانى عميقا انتقادى عليه سنتهاى اصلى جامعه بورژوائى و ديدگاههاى چپ راديکال٬ و مدافع کمونيسم مارکس و منصور حکمت بوده ايم.

حزب اتحاد کمونيسم کارگرى براساس ارزيابى انتقادى از گذشته و تقابل با خطوطى که تحزب کمونيستى کارگرى منصور حکمت را به نابودى کشاند٬ براى احيا تحزب کمونيستى کارگرى تشکيل شد. اين تلاش بر دو رکن اساسى متکى بود: اول٬ دفاع از منصور حکمت و برافراشتن تمام عيار اين پرچم در صحنه سياست ايران. دوم٬ به همين اعتبار جريانى کارگرى و عميقا انترناسيوناليست و متکى بر مباحث حزب رهبر- حزب سازمانده منصور حکمت. (اينجا بايد اشاره کرد که منصور حکمت فشرده استنتاجات سياسى مبتنى بر آخرين بحثهايش از جمله آيا پيروزى کمونيسم در ايران ممکن است٬ متدولوژى سلبى-اثباتى٬ و مباحث مربوط به حزب و قدرت سياسى و حزب و جامعه را در پلنوم سيزده در سخنرانى اى در باره شيفت از حزب مبلغ و مروج به حزب رهبر و سازمانده تبئين کرد که نوار آن با سهل انگارى برخى گم شده است. در پلنوم چهارده نيز مجددا روى جوانبى از اين بحث تاکيد کرده است.)

کمونيسم کارگرى در ايران تنها به اين اعتبار ميتواند در جدال قدرت سياسى شرکت فعال و واقعى داشته باشد. کمونيسم کارگرى تنها به اين اعتبار ميتواند به جنگ جنبشهاى بورژوائى برود. تحزب کمونيسم کارگرى و ايجاد يک حزب سياسى مارکسيستى تنها ميتواند روى پايه هاى فکرى و جنبشى اين سنت بنا شود و تحزبى متفاوت از سنتهاى کمونيسم غيرکارگرى و ايدئولوژيک يک قرن اخير بعد از شکست انقلاب اکتبر باشد. منصور حکمت اين مسير را رفت و حزب قدرتمندى که ساخته بود و به آکتورى مهم در سياست ايران و منطقه تبديل شده بود قربانى سياستهائى شد که همواره خود او منتقدش بود و در دوره خودش در حاشيه حزب به زيست آزمايشگاهى ادامه ميدادند. اين سنتها بعد از درگذشت منصور حکمت ميداندار شدند و روند را به چند دهه پيش برگرداندند. انشعاب ٢٠٠۴ و رويدادهاى مختلف در "حزب کمونيست کارگرى" و حزب "حکمتيست" ناشى از بد خلقى و قدرت طلبى صرف حميد تقوائى و کورش مدرسى نيست٬ محصول سنتهاى اجتماعى عتيق در چپ ايران و کمونيسمهاى بورژوائى و غير کارگرى است که هيچ سنخيتى با کمونيسم کارگرى منصور حکمت ندارند.

تحزب کمونيستى کارگرى در ايران تنها ميتواند روى خط و سبک کار و سنت حزبى و اجتماعى و کارگرى اى بنا شود که منصور حکمت سه دهه براى آن با قلم و قدمش جنگيد. ما براى احيا اين کمونيسم و اين نوع تحزب سياسى وارد جدال شديم و در مسير حرکت مان هر روز شفاف تر از ديروز گام برداشتيم. پراتيک دوره محدود فعاليت حزب اتحاد کمونيسم کارگرى با تمام کمبودها و ضعفهايش نشان ميدهد که اين خط چه ظرفيت زير و رو کننده اى دارد.

دفاع از منصور حکمت امرى صرفا تئوريک نيست. منصور حکمت يک سنت متمايز اجتماعى در کمونيسم معاصر است. ادامه مارکس و روشن ترين تعبير مارکسى و کارگرى در مقابل سنتهاى کمونيسم غير کارگرى و بورژوائى است. ادامه اراده انقلابى لنين و ماترياليسم پراتيک است. تبديل منصور حکمت به يک تابلو و ساختن تحزب پوپوليستى و غير کارگرى به نام آن بزرگترين ضربه اى است که ميتوان به منصور حکمت و کمونيسم کارگرى زد. اين جنبش و سنت اجتماعى متمايز بايد همانجا باشد و همانجا پراتيک شود که به آن تعلق دارد: جنبش اعتراض اجتماعى و ضد سرمايه دارى طبقه کارگر. ما کمونيسم کارگرى را تنها به اين عنوان و تحزب کمونيستى کارگرى را تنها دراين مکان اجتماعى و مبتنى براين پرچم سياسى معين برسميت ميشناسيم. آينده جنبش کمونيسم کارگرى و تحزب سياسى اش نيز تنها به اين اعتبار ميتواند قابل بحث باشد.

حزب اتحاد کمونيسم کارگرى يکسال و نيم از تشکيل و فعاليتش ميگذرد. دراين مدت کوتاه براى حزبى تازه تاسيس با نيروى کادرى و امکانات مالى کمتر از ديگران٬ گامهائى برداشته شده است که ديگر احزاب "کمونيسم کارگرى" دسته جمعى قادر به آن نبودند. امروز تمايز و تفاوت سياسى اين جريان براى همه روشن است. امرى که در ابتداى تشکيل حزب بعنوان يک سوال همه جا چرخ ميزد. اين جريانى کارگرى و دخيل در اعتراضات کارگرى است و موفقيتش در گرو تبديل شدن به يک جريان قدرتمند کارگرى در مقياسى است که بتواند امر انقلاب کارگرى را به واقعيتى ملموس و مادى تبديل کند. اين جريانى مارکسيستى٬ سياسى و انتقادى است که يک لحظه نبايد پرچم انتقادى اش را زمين بگذارد. کمونيسم هر زمان خصلت ويژه انتقادى- پراتيکى اش را از دست بدهد هرچه باشد ديگر کمونيسم کارگرى نيست. اين جريان موظف است هر لحظه در دفاع از منصور حکمت و سياستهاى کمونيستى کارگرى در متن جدال طبقاتى بجنگد و تنها براين اساس ميتواند جلو برود. اين جريانى هميشه ناراضى است و به هيچ موفقيت و پيشروى دل خوش نميکند. ما اهل "حزب دارى" و تمجيد از وجنات خويش نيستيم و آن را مهلک ترين سم براى کمونيسم دخالتگر و پراتيک ميدانيم. ما بايد نقاط قدرتمان را بشناسيم اما صرفا براى اينکه آنها را به نيروى تعرض بيشتر و پيشروى جنبش طبقاتى مان تبديل کنيم. ما از هر تلاشى که يک ذره به تقويت جنبش طبقاتى ما منجر شود و يا هر تلاشى که در خدمت معرفى کمونيسم منصور حکمت باشد صميمانه استقبال ميکنيم و اين تلاشها را جزو لاينفک جنبش وسيع کمونيسم کارگرى ميدانيم.

در پايان اين يادداشت مايلم کارگران کمونيست و سوسياليست٬ کادرها و فعالين طرفدار کمونيسم منصور حکمت را به پيوستن به حزب دعوت کنم. اين حزب متعلق به کارگران کمونيست٬ متعلق به کمونيستهاى کارگرى مدافع منصور حکمت و فعالين انقلاب کمونيستى طبقه کارگر است. حزب تمام کسانى است که از اين تاريخ تلخ گذشته لطمه ديدند و ميخواهند کمر راست کنند و دوباره با سرى افراشته پرچم سرخ و انقلابى و کارگرى مارکس و منصور حکمت را در مرکز سياست ايران برافرازند. *